من بهشدت اصرار داشتم او به خواستگاری برود تا اینکه زمان حادثه بار دیگر بر سر این موضوع با هم جروبحث کردیم. هنگام مشاجره وقتی مخالفتهای مادرم را دیدم، آنقدر عصبانی شدم که نفهمیدم چه کار کردم. تکه چوبی برداشتم و با آن چند ضربه به سر مادرم زدم. وقتی او روی زمین افتاد روسریاش را برداشتم، دور گردنش پیچیدم و آنقدر فشار دادم که او خفه شد