ما خودمان میدانیم که حکومت دستش در خون مردم است. اینکه دیگر اعلام هم نمیکنند عجیب نیست، آنها اگر فشار خارجی نبود ماجرای شلیک به هواپیما را هم با داستان نقص فنی مختومه اعلام میکردند و از دروغ ابایی ندارند.
سپند ارند
آبانماه مردم در خیابانها کشته شدند؛ مردمی که اعتراض داشتند و از وضعیت موجود ناراضی بودند که البته هنوز هم ناراضی هستند.
حالا بیش از سه ماه میگذرد و هنوز خبری از آمار نیست؛ دولت میگوید آمار دست پزشکی قانونی است، پزشکی قانونی هم میگوید همه آمارها را شورای عالی امنیت ملی و دولت دارند و خودشان بگویند.
اما دیگر مسئله مهم آمار نیست. ما خودمان میدانیم که حکومت دستش در خون مردم است. اینکه دیگر اعلام هم نمیکنند عجیب نیست، آنها اگر فشار خارجی نبود ماجرای شلیک به هواپیما را هم با داستان نقص فنی مختومه اعلام میکردند و از دروغ ابایی ندارند.
هاینریش بل داستان کوتاهی دارد درباره ارباب یک روستا که وقتی قرار است حاصل دسترنج روستاییان را از آنها بگیرد و در ازای آن پول بدهد، از ترازویی استفاده میکند که وزن محصولات را کمتر نشان میدهد تا پول کمتری به مردم بدهد. در آن روستا و اطرافش هم، کسی حق ندارد ترازو داشته باشد؛ تا آنکه یک از بچههای روستا در نبود ارباب متوجه اختلاف وزن میشود و میزان آن را با خرده سنگهایی که در جیب دارد، اندازه میگیرد، بعد آنها را با خودش میبرد چند روستا دورتر که وزن کند و ببیند در آن سالها و هر بار چه اندازه از حقشان خورده شده است وقتی سنگها را وزن میکند میگوید این همان مقداری است که از عدالت کم گذاشته شده است.
حالا حکایت آن ترازو در ایران، آماری است که مردم حق ندارند داشته باشند و فقط حکومت در اختیار دارد؛ اما هر قطره خون کشتهشدگان، همان مقداری است که از مشروعیت حکومت کم کرده است و به نظر نمیرسد دیگر چیزی از آن باقی مانده باشد.