سلام بچهها، من سولمازم و با یه قصه جدید اومدم پیشتون. معمای بزرگ، داستان پروانهای به اسم آنا هشتاد و هشته که مدتی بعد از اینکه به دنیا میاد متوجه میشه این اسم فقط فامیلی یا همون نام خانوادگیشه و اون باید برای خودش به دنبال یه اسم کوچیک باشه. مدتها میگذره و نمیتونه روی خودش هیچ اسمی بذاره و این از پروانه کوچولوی قصه ما یه موجود کنجکاو میسازه که میخواد راز بقیه موجودات رو بفهمه و بدونه چه جوری اینی شدن که هستن؟ اون با یه گل دانا به اسم همیشه بهار آشنا میشه و این آشنایی براش مثل یه تولد دوباره ست. بریم ببینیم چرا و چطور؟
توی پادگپ با بربری قسمتی از قصه رو گفتیم و بچهها در مورد ادامه ش حدسهایی زدند. بربری همه اونها رو به من داد که توی نیمپاد منتشر کنم؛ ممنون از
آیلین، نیکی، نیکا،نوا، ارغوان،ملودی،وانیا، سپهر،لیانا،آرشیدا و لیلین برای حدسیات قشنگشون.