مسعود فراستی از چرخیدن در فضای شبهروشنفکری کمونیستی پیش و پس از انقلاب تا امریکایی شدن، راه درازی را طی کرد؛ راهی که مقطعی کوتاه از آن با سید مرتضی آوینی همقدم و همقلم شد، اما نفس گرم سید شهیدان اهل قلم کافی نبود تا روشنفکر چپ گمنام ما را عاقبت به خیر کند.
تا توانست سر سفره سید مرتضی آوینی نشست و از نمد همین سفره برای خود کلاه دوخت، اما کلاهی که ظاهراً برای او آنقدر گشاد بود تا عاقبت جلوی چشمانش را بگیرد و او را از شیشلولبندی برای کمونیسم! به ایستگاه طنز لیبرالیسم بکشاند.
او حالا همان سیگار برگ استالینیاش را در کافه نقدش بر لب میگذارد و جلوی دوربینی که چند بچه ژیگول دلبسته ینگه دنیا برای او تنظیم کردهاند، مینشیند و از ارزشهای امریکایی سخن میگوید!