باغ گلستان تبریز یکی از تفرجگاههای قدیمی شهر به شمار میرود. این باغ بر روی قبرستان گجیل احداث گردیده است،دیوارهای آن در زمانی که دستگاههای مدرن تراش سنگ و ابزارهای جوشکاری وجود نداشتند با تراش دستی سنگتراشان و با چکش و قلم و پرچ آهن توسطه آهنگران به هم اتصال یافتند و سالها محافظ باغ شرقی از ورود بیگانه به آن بودند.
در یک شب با یک تقلید غلط لودرها دیوارها را به همراه درختان کهنسال بر زمین نهادند و آثار دست هنرمندان صنعتگر نابود شدند و باغ در یک منطقه مشکل، بیحفاظ درختان تنومند و دیوارهایش رها شد.
یک ماه بعد از این ماجرا دریک بازگشت ناقص به عقب، سنگ قرمز آذرشهر نصفه و نیمه با وضعی اسفناک حریم باغ گلستان را مشخص کرد.
***
چند سال پیش با عناوینی همچون ایجاد جاذبههای گردشگری، احیای هویت تاریخی تبریز و شناساندن ابعاد معنوی و عرفانی شمس تبریز عدهای قرار بر احداث بنای یادمانی برای شمس تبریز با هزینه از جیب مردم در محل باغ گلستان گذاردند و به این منظور دهها اصله درخت قطع و استخر آب داخل باغ تخریب گردید و مردمان همه متعجب از این ماجرا؛ از اینکه چرا در آن سوی خیابان و در محلی شبیه "خیابان شلوغ" این بنا ایجاد نمیشود که هم مزیت بنای فرهنگی و هم اصلاحی بیصدا در بافت "محله شلوغ" را داشته باشد!
درختان بریده شدند، استخر تخریب شد و یک مکعب مستطیل پیچ خورده به عنوان نمود احیای هویت تاریخی تبریز و نمودی از شمس تبریز در محل ایجاد شد.
بانیان بنا مدعیاند یک مکعب مستطیل که به چهار سطح تقسیم شده نشان از چهار جبهه عالم و فراگیری و عمومیت است. حال چرا استوانه برای این منظور بکارگیری نشده که کل ابعاد را دارد جای سوال ایجاد میکند، این چهار سطح با چرخش حول محور ثقل مکعب اولیه هماهنگی یافتهاند و یادآور سماع شمس و مولانا هستند؛ زیرا آنها میگویند سماع را شمس به مولانا آموخت. یعنی پیچانیدن مکعب مستطیل به حول یک محور یادآور رقص این دو صوفیاند و آن هم مولانا به دنبال شمس!
گفته شده است که در طراحی این یادمان ارائه تعریف سه بعدی نقوش دو بعدی ایرانی-اسلامی است. نقوشی که با تکنیکهای مدرن نرم انجام شدهاند.
***
مشهدی عباد در فیلم او الماسون بو السون میگوید " من تاریخ نادری نی یاریه قدر اوخوموشام، باشا دوشمدیم بو نه دئییر ! بو عامی جماعت هاردان بیله جک لر"!
یعنی اینکه من تاریخ نادری را تا نصف خواندهام،متوجه حرفهای این مرد نشدم این مردم ساده دل از کجا متوجه خواهند شد.
باغ گلستان و منطقه اطراف آن یک منطقه معمولی نیست، بلکه یک ماجراست؛نمودهای مختلف طبقات شهری در آنجا حضور دارند از فروشنده لباس مندرس و یا کفش پینه دوزی شده تا رادیو فروش سیار، یکی دوچرخه میفروشد و دیگری خروس و گربه و سگ و....اما در پیاده روی ضلع جنوبی باغ گلستان یک ماجرای جالبی نیزدرحال اتفاق است دهها دکه به فروش کتاب تازه و دست دوم مشغول اند؛ از تمام افرادی که در آنجا حاضر بودند پرسیدم معنی و مفهوم این بنا چیست !؟
آنچه که باور عمومی بود بیمعنی بودن آن ساختار جدید و پول اضافی داشتن بانیان آن بود! کتاب فروش هم معنی ساختار جدید را نمیدانست مردم کتابخوان هم – مردی که شلوار کهنه در پای یادمان میفروخت او هم چیزی از معنی و دلیل ساخت آن ندانست. مردی به من گفت آیا این آقایان حاضرند عمارتی زشت مانند این عمارت را در حیاط خانه خود نیز بسازند!؟ او که باوری براین مفهوم نداشت !
من با هنر مدرن مخالفتی ندارم، هر روش توانمندانه برای بیان زیبا میتواند در بحث هنر قرار گیرد , اما شهر باشعور را با زبان الکن نمیتوان پند داد و آن را آراست. هنوز جامعه ما و شهر تبریز در بستر هنری خود آماده شیرین کاریهای پرهزینه و توام با تخریب جمعی نیست که امروز هستند و فردا نه! صاحبان موقت اختیار شهر چگونه میتوانند آثار تخریب دائمی برآن بگذارند؟ درختان در شهر با هوای آلوده بریده میشوند، استخر آب از بین میرود تا یک مکعب مستطیل با توهین به شعور و خرد مردم بنام یادمان شمس ساخته شود و همه قبول کنند که این یادمان شمس است!
***
نهضت آوانگارد و ترویج پست مدرنیسم حرکتی ازسوی غرب برای به سقوط کشانیدن نظام فکری شرق بود. دونالد جیمسون مامور سابق سازمان سیا سال 1374 در مصاحبه با ایندپندنت براین امر تاکید میکند، این نهضت حتی بعد از فروپاشی شرق چپ؛ مسیر خود را با حمایت ماشین مغز شویی رسانهای غرب ادامه داد. اما این بنا و طراحی آن نه سبک مدرن است و نه پست مدرنیسم را تداعی میکند؛یک برنامه کامپیوتری بدون احساس مکعب مستطیلی را پیچانیده که شاید اگر استوانه بود ادعای شمول برتمام جوانب وجهان را نیز از آن استنتاج میکرد! و آن شده است یادمان شمس !
نلسون راکفلر به عنوان مالک موزه و خانه هنر شهر نیویورک کاملا از قدرت هنرمندان برای سلطه و کنترل هنر متعهد باخبر بود و بدین علت سرمایه کلانی را در این تفکر هزینه نمود؛ تا سطحی نگری بسط یابد.
هیئت مدیره این موزه از اعضای سازمان سیا و نویسندگان مرتبط با آن سازمان مانند ویلیام پالی و هنری لوس نویسنده کتابTime/Life Media Empire بودند. از آن پس با هنر به ظاهر مدرن نلسون راکفلر به سرعت با پوشش دهی رسانهای همه جا را آلوده ساختند.
تحت تاثیر این عصر "پیرو مانزونی" مجسمه ساز ایتالیایی اثر خود با نام «مدفوع هنرمند»را ارائه نمود و سپس با بستهبندی و لیبل زنی در چند زبان و به تعداد 90 قوطی آنها را به دنیای هنرمندان و هنردوستان در آمریکا و ایتالیا در مغرب زمین عرضه کرد !!
این ارزشگذاری به بیارزشیها با پشتیبانی ماشین مغزشویی رسانه غربی منجر به خرید مدفوع هنرمند هم وزن طلا شد و حتی گالری مشهور تیت لندن به قیمت 22300 پوند و سپس در سال 1386 در حراج ساوسبی به قیمت 124000 یورو آنها را معامله کردند.
کشور ما نیز از آسیبهای بیمعنی سازی هنر و اندیشه و دم دستی شدن آن در امان نماند و پوچ گرایی و ژستهای روشنفکری سنتهای زیبا و لطیف و ارزشها را تحت تاثیر قرار دادند تا آنجا که مجسمه از "هیچ " ساخته شد. که آثار آن هنوز با غلبه ژستهای روشنفکرمابانه در برخی ساختارها همچنان دیده میشود!
واقعا چگونه یک مکعب پیچ خورده رقصی به نام سماع شمس تبریز و پشت سر او پیر فریفتهاش مولانا را به ترسیم میکشاند! ارزش هنر با بار سیاسی و براساس تاثیرگذاری آن در ارزشهای اخلاقی و فرهنگی و سنت جوامع تعیین میگردد. امروز حتی کلیسای روسیه نیز در مقابله با تفکر ضد اخلاقی به ظاهر مدرنیته برآمده است.کشیشهای روسی در نکوهش رسانههای غربی و پروپاگاندای دفاع از مدرنیته غرب برآمدهاند ولی........
***
تبریز دارای باغی به نام باغ شمس تبریز است که تلاشهای بسیار مانع از تفکیک و تبدیل آن به برجها و خانههای یقه سفیدان شده وحتی از چنگال آنان درآورده شده است و شهرداری تبریز توانسته محیطی امن برای بانوان و خانوادهها در آن بیافریند؛تندیسی بسیار زیبا برای شمس تبریز در این باغ خودنمایی میکند که برای شمس شهر تبریز کفایت میکند.
ساختن آلمانهایی عجیب و بیریشه آن هم به نام شمس و با ادعای احیای ریشه تاریخی تبریز هیچ منطق نمییابند، آنجا که هنوز هنر تندیس آنقدر فقیر است که مجسمههای سرداران رشیدش را با ترکیب بندی اسطوره و رشادت و بزرگ نمیتوانند بسازند؛ رجوع به این گونه الگوها حرکتی منفی در فرهنگ و هنر و منظر شهر و روح آن است.هنوز هنر بومی و در ارتباط با فولکلور و مردمی جایگاه مستحکم خود را نیافتهاند و هنرمند متعهد برای حضور در عرصه هنر باید از دهها خاکریز ارشادی عبور نماید و در این احوال ترویج مدرنیته آن هم از نوع توخالی از سوی سازمانهای مرتبط با شهرداری و کنارنشینی متولیان فرهنگ در فقدان حمایت از هنر سنتی و ملموس و فرح بخش و با معنی برای مردمان ممکن است با توجه به ضعف بنیه هنر مرسوم، حمایت از خود بیگانگی و راهی به سمت انحطاط در هنر و به سوی مجسمه و یادمانهای سخیف دیدن و آلودگی بصری به جای مناظر و حذف ساختارهای ژرف گردد. توقف احداث این ساختار بیمعنی در نظام ارزشی جامعه و معرفی دست اندرکاران برای آشنایی و آموزش با مفاهیم هنر، فرهنگ و شهر؛شاید تنهاترین امکان ممکن برای این سنت شکنی و بیهنجاری باشد.
توفیق وحیدی آذر