به پول و ثروت علاقه ندارم. اگر پشیزی به فقیر بدهم برایم آسانتر است که چیزی از وزیر بخواهم... یک محرکی در من هست که مرا پیوسته به اهمال و سستی و استعفای بیمورد و بیعقلی کامل منسوب میدارد، زیرا غالبا در صدد استرداد طلب و اخذ حق مشروع خود هم برنمیآیم... اینها را هم دوست نمیدارم: بالا نشستن، تملق شنیدن، کوکبه داشتن... برای اینکه نگویید پس چه چیز را مایه تشفی قلب شکسته و رمیده خود میدانم آنچه را که امروز تصور میکنم که بتوان بدان ایمان آورد و آن را دوست داشت فقط و فقط «رفیق» است.