امان امان از دست مرد و زن و عوامالناس... این اوضاعی که برای رفتن فرنگ ما فراهم آمده بود در حقیقت نمیتوان نوشت، از بس از بیرون و اندرون کار سرِ ما ریخته بود هرکس را نگاه میکردی یک جور عرض داشت... یک روز بعد از اینکه سه هزار برات و فرمان صحه گذاشتیم رفتم جایی [دستشویی] توی جایی نشسته بودم دیدم یکی صورتش را چسبانده به در جایی و داد میزند و عرض میکند که من اینجا میمانم و انعام میخواهم...