من اصلا شمس را نمیشناختم و تا قبل از شب حادثه فقط یکبار او را دیده بودم. آندفعه شمس همراه شوهرم به خانه ما آمد و دو نفری کیسهای مشکیرنگ را در حیاط باغچه دفن کردند. وقتی از شوهرم پرسیدم داخل کیسه چیست، جواب داد سیبزمینی است و بعد هم گفت: من حق ندارم در این موضوع دخالت کنم. بعد از آن شمس رفت و دیگر خبری از او نداشتم و ندیدمش تا اینکه شب حادثه او وارد خانه ما شد و شوهرم را با چاقو کشت.