کلمه – فرهاد محبی
حکومت جمهوری اسلامی بعد از به قدرت رسیدن بتدریج، دو عامل اصلی را به عنوان تهدید جدی شناسایی و برای مقابله با آنها از همان سال های ابتدایی برنامه ریزی کرد: کودتای نظامی و انقلاب مخملی.
از آنجا که خطر کودتای نظامی در روزها و سالهای نخستین این حکومت بیشتر بود لذا فرماندهان رده بالا و افسران ارشد ارتش تحت کنترل و نظارت شدیدتری قرار گرفتند. اما از آنجا که این راهکاری کوتاه مدت بود و از طرفی حذف همه مخالفان در ارتش ممکن نبود، بنابراین برای خنثی سازی قدرت نظامیان در بلند مدت باید چاره ای دیگر میاندیشیدند. اما ساختار منظم و دسیپلین ارتش جز با عقیم سازی تضعیف نمیشد. از این رو حکومت شاخهای نظامی ارزشی به نام سپاه پاسداران تربیت و زمام امور نظامی را به دست آنان سپرد. نیرویی که در ابتدا عملکردهایی درخور توجه داشت ولی هیچ گاه استعداد نظامی گری ارتش را نداشت و بدتر از آن اینکه در دو سه دهه اخیر آنقدر در مناسبات نظامی و اقتصادی به آن بها داده شد که بی انگیزگی مطلق ارتشی ها و فعالان اقتصادی در سال های گذشته انجامید.
پایین آمدن انگیزه نظامیان ارتشی منجر به عقیم شدن آنها در بلندمدت شد به گونه ای که امروز کاملا به حاشیه رانده شده است.
تهدید دوم اما انقلاب مخملی بود که در دو دهه اخیر و بطور خاص بعد از کوتای انتخاباتی سال ۸۸ مطرح شد. تهدیدی که نسبت به مورد اول ارزش چندانی نداشت اما حاکمیت برای آن ارزش فوق العاده ای قائل شد و مقابله با آن در دستور کار قرار گرفت و بزعم خود انواع چاره اندیشی ها شروع شد. آنها ابتدا به بهانه گوناگون، نخبه های جامعه را به زیر کشیدند و فضا را برای عرض اندام نخبه های عقیم خودساخته فراهم کردند. در گام دوم دانشگاه های بی کیفیت و فاقد وجهه علمی را علم کردند و با برپایی این دکان های آموزشی ، آموزش عالی و به تبع آن دانشجویان را عقیم کردند.
تا اینجا حاکمیت توانست مراکز نظامی و نظامیان و مراکز آموزشی عالی و دانشجویان را به خوبی عقیم کند.
از سوی دیگر، در بدو پیروزی انقلاب اسلامی دشمنان عرب ایران و در رأس آنها صدام، فرصت را برای حمله به قوای نظامی سترون و عقیم مناسب دید. همان صدامی که به واسطه توان بالای نظامی ارتش قبلی ایران، علیرغم میل باطنی، محکوم به پذیرش قرارداد ۱۹۷۵ الجزایر شده بود.
جنگ ۸ساله تحمیلی آغاز شد. جنگی که خودمان با تضعیف ارتش کشور و برخی اشتباهات دیگر از یک سو و اشتباه محاسباتی مستبد حاکم در عراق و چراغ سبز برخی قدرتهای منطقه ای و جهانی از سوی دیگر باعث وقوع آن شدند. ویرانی های ناشی از نبردی نابرابر در ۸ سال، گسترده بود، گسترده تر از آن که بتوان براحتی تصور کرد.
تا به خودمان آمدیم محصولات عقیم دانشگاه ها و مراکز بی اعتبار علمی و مهمتر از همه حوزوی ها تمام مناصب و پست های کلیدی را گرفته بوده بودند. در این شرایط جامعه کاملا از ریل توسعه و پیشرفت خارج و به سرعت به سمت پرتگاه های عمیق می رفت. مدیران و متخصصین به دلیل ضعف بنیه علمی و مهم تر از همه پایبندی به ارزش های ویرانگر ،ناتوان تر از آن بودند که برای نجات از آن شرایط نابهنجار کاری بکنند.
به ناچار کل جامعه نیز به بیماری خطرناک عقیمی دچار شد. تا آنجا که این جامعه بیمار از درون پوسید و به سمت بی برنامگی مطلق رفت.
در فاز آخر این بی نظمی، جای همه عوض شد. متخصص در جای خودش نبود چون تخصصی نداشت بنابراین غیر متخصص به راحتی جرأت نشستن به جای آنرا داشت. تعهدی که از همان اول هم بر تخصص مقدم بود نقاب از چهره گشود. متعهدین انگار عهدکرده بودند که ایران را ویران کنند. قانون فقط روی کاغذ بود و هیچ التزام عمومی برای اجرای آن نبود. برخی به راحتی به خود اجازه دادند با قانون گرز آهنی بسازند و از آن برای سرکوب کسانی که سر راه آنها هستند استفاده کنند.
امروز چندین سال از شروع پروژه عقیم سازی جامعه ایرانی می گذرد. پروژه ای که به نحو کامل اجرا و پیاده شد. با نگاهی مختصر به کشورهای عرب همسایه نظیر امارات، قطر و یا همین بحرین (که هنوز محل صدور شناسنامه افراد مسن در این کشور، ثبت احوال بوشهر است) به راحتی متوجه حقیقت موضوع می شویم.
کشورهایی که روزگاری نه چندان دور آرزو داشتند ایران آنها را کشور حساب کند. اما افسوس و هزار افسوس که حاکمان ما سرمست از باده قدرت بر طبل بی عاری می کوبند و خود را ناجی ملت های مظلوم جهان میدانند درحالیکه بیش از سه چهارم مردمان ما نیازمند کمک معیشتی هستند.
اما ناامید هم نیستیم چون خیزش عظیم مردم از دل همین جامعه عقیم برخاست. حاکمان خودکامه ایران بدانند که سرکوب شهروندان، مسکنی موقت است چراکه درد عفونی شده است و نیاز به عمل جراحی اساسی دارد. آنها حتما میدانند طبع ایرانی چون شیشه است که با شکستن و سرکوب تیزتر می شود. البته از آنجا که مصالحه و مدارا با مردم پایان قدرت بادآورده آنهاست بنابراین راهی جز سرکوب ندارند.
مردم اما امیدوارند که روزی به حساب اینها هم میرسند همانطور که به حساب اخلاف آنها رسیده اند. کاش این حاکمان مستبد که اتفاقا داعیه دین دارند به کلام مبارک پیامبر دین که می فرماید: «حاسبوا انفسکم قبل ان تحاسبوا» اندک توجهی داشتند. بدون تردید اگر چنین بود هیچ گاه به کسی که پیکر بی جان برادرش را (که به ناحق کشته شده است) بر دوش داشت شلیک نمی کردند. در واقع این شلیکی به ریشه خود یعنی به قشر مستضعف و پابرهنه بود که پایگاه اصلی انقلاب اسلامی بشمار می رفت و در دهه های اخیر بیش از هر زمانی آسیب پذیر و در معرض فشار و نابودی قرار گرفت. قشری که به تعبیر مهندس موسوی در بیانیه اخیرشان جانش به لب رسیده است و دیگر چیز چندانی برای از دست دادن ندارند. سیاستهای نابخردانه و ماجراجویانه دولت نامشروع آن مرد روسیاه یا همان “معجزه هزاره سوم” و سیاست های منفعلانه و ذلیلانه دولت دوم روحانی در پیروی از سپاه قدس و نظامیان حاکم در پدید آوردن این وضعیت نقشی اساسی داشت. اما اساسی تر از آن استبداد حاکم و شخص مستبد و سرمست از قدرت است که بی اعتنا به وضعیت قشر مستضعف جامعه همچنان بر طبل سیاست های مداخله گرایانه در منطقه ادامه می دهد. مهندس موسوی در بیانیه اخیر همین عامل را هدف قرار داد و نشانه گرفت.
با این توصیف، اگرچه جامعه امروز ما جامعه ای عقیم و سرکوب شده و در سالیان اخیر بشدت تحقیر و تضعیف شده است اما همچنان امیدهایی برای نجات و رهایی در آن مشاهده می شود. بیانیه مهندس موسوی که در حصر تنظیم و سپس در رسانه ها منتشر شد نشانه آشکار امیدی روشن در انتهای تونل تاریک فعلی است که امیدواریم جامعه سرخورده و بی پناه با حرکت های جمعی عاقلانه و مسالمت آمیز راه خود را یافته و با گام نهادن در طریق درست از منجلاب کنونی خارج شود.