در این بخش از «پیرامون برخی آیات الهی و موضوعات دینی» مطالبی با موضوعات زیر گردآوری شدهاند:
1ـ نقدی بر دلی بودن ایمان و عقلی نبودن آن
2ـ عدم جواز تخریب مساجد ضرار در قرآن
3ـ عدم دلالت آیه 29 توبه بر قتال با اهل کتاب
4ـ بخشی از یک مباحثه درباره روایی تبعیض در قرآن
5 ـ چرا دینی جز اسلام مقبول نیست؟
6 ـ فرا زمانی و فرامکانی بودن دلالت آیات قرآن
7 ـ نهج البلاغه و قبول ناسخ و منسوخ در قرآن
8 ـ سزای توهین به مقدسات
9ـ این را بپذیریم یا آن را؟!
10ـ تأویل و تفسیر پذیر بودن قرآن
11ـ اندیشه استاد بنیصدر و رویکرد به قرآن
12ـ پایان خوش یک رسالت!
1ـ نقدی بر دلی بودن ایمان و عقلی نبودن آن
جناب پورفرج در مطلبی تحت عنوان «آیا پیامبران شانس آوردند؟!» نگاشتهاند:
«اگر پیامبران در جمعِ فیلسوفان مبعوث میشدند، به گمان من جمعیت مؤمنان بسیار اندک بود. چه بسا انبیاء ناکام درمیماندند... من باور دارم که احتمالِ ایمان یک بتپرست یا مشرک دوآتیشه حتا از احتمال ایمان یک نیمچه فیلسوف شکاک نیز بیشتر است. ممکن است بپرسید: چرا؟! پاسخ در زبانِ متفاوت این دو قوم جای دارد. فیلسوفان زبانشان عقلیست و انبیاء زبانشان، دلی. اگر خداوند انبیاء را در جمعِ فیلسوفان برمیانگیخت، بسیاری از مخاطبانِ ایشان از آموزههای این فرستادگان الهی سردرنمیآوردند و چون با محک عقل به سبک ـ سنگین کردن مدعیات ایشان میپرداختند، ممکن بود جملگی را موهن و خرافی بپندارند. شاید یکی از دلایلی که هیچگاه مثلاً در یونان پیامبری مبعوث نشد، نفوذ همین نگاهِ عقلمحورانه باشد. بنابراین، من باور دارم که پیامبران هیچگاه فیلسوف نبودهاند و در کتاب مقدس هیچ پیامبری «روش سقراطی» وجود ندارد. من معتقدم که این کلام ترتولیان: «آتن را با اورشلیم چه کار؟!» و این گفتهی پاسکال: «دل چیزی میگوید که عقل از درک آن ناتوان است...»، هر دو ناظر بر تفاوتِ زبانیِ انبیاء و فیلسوفان با یکدیگر است و لذا، این شکاف را میباید مربوط به جهانِ خاص این دو جمعیت دانست. البته در اینجا هرگز نمیباید مطلقاندیش بود. این سخن به این معنا نیست که یا میباید به جمعیت پیامبران پیوست یا به دستهی فیلسوفان. هر دوی این جماعت در جای خود درست و برگرفتنیاند و میباید حرف خود را بزنند. نه میتوان به بهانهی ایمان امور عقلی و استدلالی هستی را باطل دانست، و نه از روی توهم عقل ـ پادشاهی، امور ایمانی و دلانه را خرافی و مطروط. (حسین پورفرج بیست و ششم مهرماه نودوهشت)»
نگاره جناب پورفرج دچار ناصوابیهایی است که به جهت اهمیت موضوع بدانها میپردازم. مینویسند: «اگر پیامبران در جمعِ فیلسوفان مبعوث میشدند، به گمان من جمعیت مؤمنان بسیار اندک بود. چه بسا انبیاء ناکام درمیماندند» تا اینجا درست، و قرآن هم خود میگوید که پیامبر اسلام را از میان امیون (بی بهرهگان بی غرض از مفاهیم کتب الهی) برانگیخته تا ایشان را هدایت کند و تبلیغ کتاب خاتم مقدور باشد. (رجوع کنید به مقاله «امی بودن پیامبر نه به معنای بیسوادی» از نیما حق پور).
جناب پورفرج ادامه میدهند: «من باور دارم که احتمالِ ایمان یک بتپرست یا مشرک دوآتیشه حتا از احتمال ایمان یک نیمچه فیلسوف شکاک نیز بیشتر است. ممکن است بپرسید: چرا؟! پاسخ در زبانِ متفاوت این دو قوم جای دارد. فیلسوفان زبانشان عقلیست و انبیاء زبانشان، دلی.» از ایشان میپرسم آیا زبان عقلی منحصر در فیلسوفان است و دیگر آحاد بشری آن را روزمره حداقل در مواردی بکار نمیبندند؟! آیا مشرکان بیشتر تابع منافع شرکورزی خود هستند یا عواطف و احساسات خود که زبانشان را دلی قلمداد نمودهاید؟! آیا مشرکان از شکاکیت بری بودند که زبان ایشان را عقلی نمیدانید؟! آیا اصولاً شکاکیت ثمره عقلانیت است؟! آیا تبلیغ پیامبران احساسی و عاطفی و بیاستدلال بوده که مخاطبانشان ایمان میآوردند؟! اساساً ماهیت ایمان چیست؟ آیا غیر اطمینان به منبع علم است آنگاه که دچار خلأ علمی هستیم؟! مگر ایمان نمیآوریم تا به جهت آنچه از غیب نمیدانیم خسران نبینیم؟! اگر ایمان و علم در کنار هم ما را به حسن و قبح ذاتی پدیدهها آگاهی نبخشند، از ایمان چه سود؟! هرگاه ایمان اعتماد به منبع علم باشد، مانند رجوع به پزشک، جنس علم و ایمان یکی میشود با این تفاوت که علم؛ آگاهی نظری است و ایمان؛ به تجربه ما را آگاهی میبخشد. در این صورت؛ تعقل هم که به واسطه علم و ایمان منجر به اتخاذ تصمیم میشود با ایمان همراستا شده و ایمان که اطمینان قلبی به منبعی است که خلأ علمی ما را پر میکند، دل را با تعقل به هم میپیوندد و این پیوند در توحید ناگسستنی است. اساساً در توحید هر مقولهای ساز خود را نمیزند! بلکه همگی همدیگر را ایجاب میکنند و از هر یک غفلت شود متناسب آن میزان غفلت، مابقی هم دچار نقصان میشوند و از کارآیی میافتند. ایمان آوردن مخاطبان پیامبر از طریق تعقل آنها به درستی محتمل ادعای پیامبر بوده است و نه صرفاً هم دلی ایشان با پیامبر، چه بسا آحادی از مخاطبان که پیامبر را دوست میداشتند اما دعوت وی را حداقل در ابتدا پذیرا نگشتند چرا که تعقل آنها صلاحشان را در این راه نمیدید و چه بسا صفا و صمیمیت پیامبر را درنیافته بودند اما تعقلشان مدعای پیامبر را راستین مییافت. تعقل فرآیند تصمیم گیری در قبال پدیدههاست که میتواند حقمدار باشد یا قدرتمدار (رجوع کنید به مقالات «آزادی و نسبت آن با تعقل» و نیز «تعقل قدرتمدار، تعقل حقمدار» از نیما حق پور).
از اتفاق؛ مشرکان آیات قرآن را همان افسانههای پیشینیان میخواندند، یعنی خرافه و موهن میپنداشتند! بنابراین اینکه دعوت پیامبران خرافی یا موهن به نظر برسد مختص نگاه فیلسوفانه نیست. و اما اینکه «پیامبران هیچگاه فیلسوف نبودهاند»؛ باید توجه نمود که هدف از انزال آیات الهی تعلیم «حکمت» هم هست و جنس حکمت «فلسفی» هم هست و پیامبران بسوی حکیم شدن هم خود گام برمیداشتند و هم پیروانشان را ترغیب میکردند و قطعاً نگاه فلسفی به جهان پیرامون خود مییافتند. اساساً ذهن همه آحاد بشر از فلسفیدن جدایی ندارد. فلسفیدن منحصر در «روش سقراطی» نیست که چون «در کتاب مقدس هیچ پیامبری «روش سقراطی» وجود ندارد»، پیامبری را از ساحت فلسفه بدور ببینیم. بنابراین اگر پیامبران فیلسوف نبودند از فلسفیدن هم بیگانه نبودن و توجه دادن مخاطبان به خدا، آخرت، فرشتگان، کتاب و پیامبران (بقره 177) همگی بن مایه فلسفی داشته است. در نهایت باید گفت که ساحتهای تعقل و اطمینان قلبی که آن را ایمان مینامیم دارای حوزه اشتراکیند که به میزانی که این ساحتها بیشتر بر هم منطبق شوند آدمی بیشتر به شهود حقایق هستی نائل میآید.
جناب پورفرج در انتها مینویسند: «نه میتوان به بهانهی ایمان امور عقلی و استدلالی هستی را باطل دانست، و نه از روی توهم عقل ـ پادشاهی، امور ایمانی و دلانه را خرافی و مطروط»، حال اگر توضیحات بنده در این نوشتار صواب نبوده و تعقل و ایمان ذاتاً همراستا نباشند، باید به این پرسش مقدر پاسخ داد که هرگاه امور عقلی و استدلالی با امور ایمانی و دلانه در تضاد و تناقض و تعارض و تزاحم قرار گیرند چه باید کرد و حجیت با کدام است؟! آیا راهی جز این وجود دارد که باید در هر دوی آنها مداقه کرد و عوامل ناهمراستایی را که قطعاً ناحقند از میان برداشت؟
2ـ عدم جواز تخریب مساجد ضرار در قرآن
پرسش: سؤال من در ارتباط با آيه ١٠٧ سوره توبه ميباشد كه درباره منافقيني است كه در مدينه «مسجد ضرار» را با هدف ضرر رساندن به مؤمنين و تقويت كفر و نفاق و تفرقه انداختن بين مسلمانان و استفاده به عنوان كمينگاهي براي كساني كه پيش از اين با خدا و رسولش به محاربه برخاسته بودند، بنا ميكنند كه بعدها به دستور پيامبر اين مسجد؛ ويران و به آتش كشيده ميشود. آيا ميتوان به استناد اين آيه، فعاليتهاي مساجد و حسينیههاي دگرانديشان و دراويش را محدود كرد؟! آيا ميتوان به بيوت مراجع تقليد (منتقد و مخالف) حمله كرد و به اين اماكن لقب «مسجد ضرار» را داد؟! آيا حكم «مسجد ضرار» (به عنوان مثال) براي مسجدي در فرانسه كه از يك زن به عنوان امام جماعت استفاده ميكند يا مردان و زنان به صورت مختلط نماز ميخوانند قابل اجراست؟
پاسخ: پیش از پرداختن به پاسخ این پرسش بسیار مهم جنابعالی، شایسته است متذکر شوم که هرگاه بیان قرآنی از واقعه یا پدیدهای با بیان تاریخی آن بهم درآمیزد و آن بیان مختلط اصیل دانسته شود، در فهم قرآن فاجعه ببار میآید! چرا که حتی اگر آن بیان تاریخی به تمامی عین واقع بوده باشد، باز هم امتزاج آن، بیان قرآنی را ناکارامد مینماید چون بیان قرآنی بگونهای است که صدق دلالتش همه زمانی و همه مکانی باشد و امر مستمر واقع را دلالت میکند، اما هر واقعه یا پدیده تاریخی منحصر بفرد است و امکان ندارد با واقعه یا پدیده دیگری در دورهای دیگر همسان باشد چرا که جغرافیای طبیعی، فرهنگی، اجتماعی، سیاسی، اقتصادی و... آنها حتماً متفاوت است و تنها ممکن است بن مایههای آنها یکسان باشند. گمان نکنید میخواهم بگویم فهم قرآن عصری است، نه! فهم قرآن عصری نیست، بلکه فهم آن را نباید با فهمهای عصری درآمیخت! برای مثال در آیات 107 تا 110 سوره توبه که محل پرسش شماست، هیچ دستوری مبنی بر به آتش کشیدن یا بطور کلی تخریب آن مسجد یافت نمیشود، بلکه تنها پیامبر را هشدار میدهد که با رفتار خود آن را تأیید نکند، حال حتی اگر پیامبر بواقع آن مسجد را به نحوی از انحاء تخریب نموده باشد و روایت تاریخی در این خصوص صادق باشد، پشتوانه واکنش پیامبر به آن مسجد تنها آیات مذکور نبوده است چرا که فرمانی در خصوص تخریب آن مسجد در آیات نیست بلکه حتماً آن منافقان در مرحله نیت شوم خود نمانده در عمل وارد نبرد با مؤمنان شده بودند که پیامبر در مقام مقاتله آن مسجد را ویران میسازد مانند واقعه بنیقریظه که از یهودیان هم پیمان مسلمانان بودند اما به هنگام جنگ احزاب عهد شکستند و خائنانه میخواستند راه را برای ورود سپاه مشرکان به مدینه باز کنند که چون جنگی در نگرفت و مشرکان از ترس بلایای طبیعی میدان را خالی کرده بازگشتند، مسلمانان پس از رفع خطر، قلاع بنیقریظه را محاصره کردند و نتیجه آن شد که برخی را اسیر کردند و برخی را طبیعتاً در قتال کشتند، نه اینکه پس از اسارت بکشند (احزاب 26). حال آیا میتوان گفت که قرآن دستور داده است که آن عهدشکنان را بکشند! نه! قرآن نبرد با عهدشکنان و ستمگران را مقرر ساخته تا تغییر رویه دهند و با مؤمنان دشمنی نکنند! اما هرگاه عهدشکنند و خیانت کنند یا رفتار ظالمانه پیشه سازند، طبیعتاً در نبرد بسا کشته شوند. با این توضیحات میروم سراغ آیات 107 تا 110 سوره توبه.
«مسجد» مفهوماً اسم مکانی است که عدهای در اختیار دیگری درآیند، و چون مسلمانان در محل عبادات جمعی خود میخواهند در اختیار خدا درآیند و گوش به فرمان او شوند، آن محل اصطلاحاً «مسجد» است، یعنی محل سجده کردن، و سجده کردن بر کسی یعنی هرآنچه او بگوید همان! پس مسجد صرف انجام مناسک عبادی و نماز خواندن نیست و خدا هم به پیامبر نمیگوید در آن مسجد نماز نخوان بلکه میگوید در آنجا اقامت نکن یعنی آن را محل گردهمایی خودت و پیروانت قرار نده چرا که سازندگان آن با نیت شوم زیان رساندن و حق پوشی و جدایی افکندن بین مؤمنان آن مسجد را برپا کردهاند. خوب در چنین صورتی وقتی پیامبر در آنجا اقامت نکند نماز هم در آنجا توسط پیامبر اقامه نمیشود. توجه به آیات مورد بررسی آشکار میسازد که ساختمان مسجد موضوعیت ندارد، بلکه نیت و هدف آنهایی که در آن مکان همواره گرد هم میآیند مهم است. حرف قرآن به پیامبر این است که اگر قرار به گردهمایی مؤمنان است باید حول همان هسته اولیه باشد که از روز اول بر مبنای تقوای الهی گرد تو آمدند نه گروهی جدید که نیتشان هم زیان رساندن و حق پوشی کردن و جدایی افکندن میان مؤمنان است و اگر این گونه نبود چرا مکان دیگری را برای اجتماع برپا ساختهاند!
با این توضیحات؛ به استناد آیات 107 تا 110 سوره توبه، نباید و نشاید از فعالیتهای گروههای غیر ممانعت بعمل آورد و ایشان را محدود ساخت، بلکه تنها با عدم حضور و حمایت خویش میتوان به آنها اعتبار نداد. مضافاً اینکه اصلاً عمل به آیات مذکور از وجه حکمرانی نباید باشد، بلکه از وجه حمایت معنوی معتمدان و معتبران جامعه ایمانی است. بهتر است در انتها متن آیات را هم مرور نماییم: والَّذينَ اتَّخَذوا مَسْجِدًا ضِرارًا وكُفْرًا وتَفْريقًا بَيْنَ الْمُؤْمِنينَ / و کسانی که برگرفتند مسجدی را برای زیان رساندن و حق پوشی و جدایی افکندن میان مؤمنان / وارْصادًا لِّمَنْ حارَبَ اللهَ و رَسُولَهُ مِن قَبْلُ / و نیز کمینگاهی برای آنکه جنگیده است با خدا و رسولش از قبل / وَلَيَحْلِفُنَّ انْ ارَدْنَا الَّا الْحُسْنَى / در حالی که به تأکید سوگند میخورند (وطلبکارانه میگویند آیا) خواستهایم ما جز نیکی را؟ / واللهُ يَشْهَدُ انَّهُمْ لَكَاذِبونَ (107) / و حال آنکه خدا گواهی میدهد همانا ایشان دروغگویانند / لا تَقُمْ فيهِ ابَدًا / اقامت نکن (و نماز مگزار) در آن هرگز / لَّمَسْجِدٌ اسِّسَ عَلَى التَّقْوَى مِنْ اوَّلِ يَوْمٍ احَقُّ ان تَقومَ فيهِ / هرآینه مسجدی که برپا شده باشد بر تقوا از روز نخست سزاوارتر است که در آن اقامت کنی (و نماز بگزاری) / فيهِ رِجالٌ يُحِبُونَ أن يَتَطَهَّروا / در آن مردانی هستند دوست دارند که پاکیزه شوند / واللهُ يُحِبُّ الْمُطَّهِّرينَ (108) / و خدا دوست دارد پاکیزهگران را / افَمَنْ اسَّسَ بُنْيانَهُ عَلَى تَقْوَى مِنَ اللهِ وَرِضْوانٍ خَيْرٌ / آیا آنکه برپا شده باشد بنیانش بر پروا از خدا و خشنودی (خدا) بهتر است / ام مَّنْ اسَّسَ بُنْيانَهۥ عَلَى شَفَا جُرُفٍ هارٍ / یا آنکه برپا شده باشد بنیانش بر کنار پرتگاهی سراشیب / فَانْهارَ بِهِ فِى نارِ جَهَنَّمَ / پس فرو میافتد با آن در آتش دوزخ / واللهُ لا يَهْدِى الْقَوْمَ الظّالِمينَ (109) / و خدا راه ننماید قوم ستمگران را / لا يَزالُ بُنْيانُهُمُ الَّذى بَنَوْا ريبَةً فِى قُلوبِهِمْ الّا أن تَقَطَّعَ قُلوبُهُمْ / از بین نمیبرد بنیانشان که بنا کردهاند شک اندرون دلهاشان را جز اینکه از جا کنده شود دلهاشان / واللهُ عَليمٌ حَكيمٌ (110) / و خدا دانایی حکیم است (یعنی داناییش را به عمل درمیآورد)
3ـ عدم دلالت آیه 29 توبه بر قتال با اهل کتاب
پرسش: سؤال من در ارتباط با آيه ٢٩ سوره توبه است كه دستور قتال و مبارزه با اهل كتاب را صادر كرده، آيه ميگويد: با هركه از اهل كتاب كه ١) ايمان به خدا ٢) ايمان به روز قيامت نياورده ٣) و آنچه را كه خدا و رسولش حرام كردهاند، حرام نميداند ٤) به دين حق نميگروند، قتال و كارزار كنيد تا آنگاه كه با دست خود با ذلت جزيه بدهند. آيا اين قتال و مبارزه تنها با آن دسته از اهل كتاب است كه دارای ٤ صفت ياد شده در آيه هستند يا مشمول تمامي آنها ميشود؟ صفت سوم قيد شده در آيه غيرمنطقی به نظر ميرسد چون اهل كتاب را ملزم به رعايت حلال و حرام اسلامی میكند!!! آيا دستور ذكر شده در اين آيه با تسامح و مدارا (كه بايستی بين مذاهب وجود داشته باشد) سازگاري دارد؟! و اساساً چه مرجعي جز خود خداوند میتواند در مورد ميزان درستی ايمان مردمان (به خدا و روز معاد) تصميم بگيرد؟! آيا اين آيه اجازه تفتيش عقايد و محدود كردن آزاديهای مذهبی برای اهل كتاب توسط مسلمين را جايز میداند؟!
پاسخ: تواتر بدفهمیهای آیات قرآن در طول تاریخ به قدری است که فاجعهای سترگ ببار آورده، هرچند که به جهت همان تواتر، به چشم نمیآید. درباره آیه 29 سوره توبه باید ابتدا به آیه 28 توجه کرد. آن آیه خطاب به ایمان آورندگان میفرماید که مشرکان یعنی کسانی که خداسازی میکنند پلیدند پس نباید از سال دیگر به مسجد الحرام که بعد از فتح مکه از بتان پاکیزه شده نزدیک شوند هرچند که ایمان آورندگان از کاهش داد و ستد خود با آنها بیم داشته باشند چرا که خدا از فضل خودش ایشان را در چارچوب نظام هستی بی نیاز میکند (يا أيُّهَا الَّذينَ آمَنوا إنَّمَا الْمُشْرِكونَ نَجَسٌ فَلا يَقْرَبُوا الْمَسْجِدَ الْحَرامَ بَعْدَ عامِهِمْ هَذا وإنْ خِفْتُمْ عَيْلَةً فَسَوْفَ يُغْنيكُمُ اللهُ مِنْ فَضْلِهِ إنْ شاءَ). حال پس از این اعمال محدود برای انجام مناسک مشرکانه، خدای تعالی فرمان میدهد که ایمان آورندگان با این مشرکان که با اینکه دیگر مکه توسط مسلمانان فتح شده و بساط سودجویانه قریش از مناسک مشرکانه برچیده شده، همچنان در شرکورزی میکوشند، مبارزه کنند:
ـ قاتِلُوا الَّذينَ لا يُؤْمِنُونَ بِاللهِ / نبرد کنید (مبارزه کنید) با کسانی که نه به خدا ایمان می آورند (1)
ـ وَلا بِالْيَوْمِ الْآخِرِ / و نه به آخرت (ایمان می آورند)
ـ وَلا يُحَرِّمونَ ما حَرَّمَ اللهُ وَرَسولُهُ / و نه (بر خود) حرام میکنند آنچه حرام کرده است خدا و رسولش
ـ وَلا يَدينُونَ دينَ الْحَقِّ مِنَ الَّذينَ اُوتُوا الْكِتابَ / و نه دینداری میکنند به دین حقِ کسانی که بدانها کتاب داده شده
ـ حَتَّى يُعْطُوا الْجِزْيَةَ عَنْ يَدٍ وَهُمْ صاغِرونَ / تا اینکه بدهند «جزیه» را از دست (2) در حالی که خوارشدگانند.
عبارات را به تفکیک آوردم تا دقت کنیم که آیه 29 سوره توبه ناظر به قتال با اهل کتاب نیست، بلکه بعکس دینداری آنها را به رسمیت شناخته است و میگوید این مشرکان حتی به دین هیچ یک از کسانی که بدانها کتاب داده شده دینداری نمیکنند بلکه از جانب خود خداسازی و مناسک سازی میکنند! واقعاً در حیرتم که فهمندگان این آیه در طول تاریخ اسلام چگونه دلالت این آیه را ناظر بر قتال با اهل کتاب فهمیدهاند!!! مگر اهل کتاب به خدا و آخرت ایمان نداشتند؟! مگر قائل به محرماتی از جانب خدا و پیامبران نبودند؟! مگر دینداری اهل کتاب در دیگر آیات قرآن به رسمیت شناخته نشده است؟! چگونه «مِنَ الَّذينَ اُوتُوا الْكِتابَ» مندرج در انتهای آیه را مدلول آیه پنداشتهاند؟!!! آیه میگوید حتی این مشرکان به یکی از طرق دینداری اهل کتاب هم دینداری نمیکنند! نه اینکه برخی از اهل کتاب اینگونهاند که نه به خدا و آخرت ایمان دارند و نه محرمات الهی را رعایت میکنند و... به گمان نگارنده حاکمان مسلمانان چون میخواستند برای لشکرکشی خود به دیار اهل کتاب مشروعیت بدهند این قبیل آیات را به گونهای در اذهان جا انداختهاند که وارونه فهم شوند و شگفتا از بی دقتی متواتر مفسران قرآن!
پینوشت 1 : ماده «قتل» مفهوماً به معنای «متوقف کردن» و «از کار انداختن» است و از این رو به کسی که جانش ستانده میشود «مقتول» گفتهاند. بنابراین «قتل» و «قتال» منحصر در خون ریختن و جان کسی را گرفتن نیست بلکه معنا اعم از هر نوع کشتنی است چه مادی چه معنوی. (رجوع کنید به مقاله «جویایی جوانی موسی» از نگارنده)
پینوشت 2 : معنای «جزیه» و «حَتَّى يُعْطُوا الْجِزْيَةَ عَنْ يَدٍ» آنی نیست که در تاریخ فهم و تفسیر قرآن رایج است، باشد که نگارنده در مجالی دیگر بدان بپردازد. تنها در این مجال توجه داده میشود که جزیه از دست دادنی است نه قابل دادن با دست، آیه میفرماید «تا اینکه بدهند جزیه را از دست»، از دست دادن یعنی فاقد چیزی شدن.
پرسش: متعاقب پرسش و پاسخ پیرامون آیه 29 سوره توبه، پرسیدهاند: حال سؤال من این است که پس طبق آیه ۲۹ توبه و با تفسیر شما مسلمان باید با هرکه غیر اهل کتاب است بجنگد، یا لااقل ارتباط تجاری و کاری برقرار نکند؟! مثلاً ما باید با مردم چین و ژاپن که بت پرست هستند بجنگیم؟!
پاسخ: اولاً؛ در آن پرسش و پاسخ نیز توضیح دادهام که مراد از قتال منحصر در جنگ با شمشیر و امثالهم نیست، بلکه مطلق «نبرد» است که مبارزات فرهنگی اجتماعی سیاسی اقصادی را نیز شامل میشود و نه تنها مبارزه نظامی. ثانیاً: دلالت آیه بر مشرکان؛ ناظر به همه مشرکان در روی کره زمین نیست بلکه آنهایی را دربرمیگیرد که با ایمان آورندگان همزیستی دارند و در آیه 28 توبه فقط آنها را از سوء استفاده از مناسک دینی منع میکند و نه بیشتر، و شایان توجه است که از تعاملات اقتصادی منع نمیکند بلکه میگوید اگر شما میترسید که چون آنها را منع میکنید آنها با شما داد و ستند نکنند و در نتیجه دچار فقر اقتصادی شوید خدا شما را در چارچوب نظامات هستی بی نیاز میکند. ثالثاً: به استناد سوره کافرون، کسانی که با دینداری ایمان آورندگان کاری ندارند، ایمان آورندگان نیز با دینداری آنها نباید کاری داشته باشند، و در این میان هرگونه داد و ستد حقمدار نیز جایز است. رابعاً: کفر و شرک به اسم نیست، بلکه آنان که حقمدارند هرچند به اسم؛ موحد نباشند، اما به میزان حقمداریشان در اصل موحدند. ما مکلفیم با مشرکان از آن رو مقابله و مبارزه کنیم که حقمدار نیستند تا حقمداری در زیست مشترکمان محقق شود و ما از شرک ورزی آنها آسیب نبینیم نه اینکه موظف باشیم آنها را به دین و آیین خودمان درآوریم. حسن و قبح اعمال ذاتی است و نه اعتباری و قراردادی. بنابراین چه بسا مثلاً ژاپنیها در عمل از ما موحدتر باشند که هستند چرا که قوانین حاکم بر نظام هستی را بیشتر سرلوحه زیست خود کردهاند و حقمدارترند.
4 ـ بخشی از یک مباحثه درباره روایی تبعیض در قرآن
در اینکه در ادوار تاریخی؛ تبعیض جنسیتی، طبقاتی، نژادی و امثالهم در عرف و اخلاق زمانه ساری و جاری بوده و مشروع پنداشته میشده مناقشهای نیست اما وجود این تبعیضات در آیات قرآن محل بحث است. چند آیه را میآورم که نافی چنین تبعیضاتی است:
ـ قرآن تفاوت در جنسیت و نژاد و قومیت را در کرامت انسانی انسانها دخیل نمیداند: «يا أيُّهَا النّاسُ إنّا خَلَقْناكُمْ مِنْ ذَكَرٍ وَ اُنْثَي وَ جَعَلْناكُمْ شُعُوبَاً وَ قَبائِلَ لِتَعارَفوا إنَّ أكْرَمَكُمْ عِنْدَ اللهِ أتْقَاكُمْ» (حجرات 13)
ـ قرآن زنان را برای مردان نمیداند بلکه دو طرف را برای هم میداند چرا که میگوید: «... هُنَّ لِباسٌ لَكُمْ وَ أنْتُمْ لِباسٌ لَهُنَّ ...» (بقره 187)
- قرآن ازدواج را هم برای مردان و هم برای زنان از حقوق ایشان میداند حتی اگر خدمتکار و فقیر باشند: «وَ أنْكِحُوا الْأيَامَي مِنْكُمْ وَالصّالِحينَ مِنْ عِبادِكُمْ وَ إمَائِكُمْ إنْ يَكونوا فُقَراءَ يُغْنِهِمُ اللهُ مِنْ فَضْلِهِ (نور 32)
ـ قرآن حکمیت را در اختلافات زناشویی هم از جانب اهل مرد میداند هم اهل زن: «وَإنْ خِفْتُمْ شِقاقَ بَيْنِهِما فَابْعَثُوا حَكَمًا مِنْ أهْلِهِ وَحَكَمًا مِنْ أهْلِها» (نساء 35)
ـ در بسیاری از آیات قرآن مردان و زنان در کنار هم مطرح میشوند و تعالی ایشان هم ارج تلقی میشود، مانند: «إنَّ الْمُسْلِمينَ وَالْمُسْلِماتِ وَالْمُؤْمِنينَ وَالْمُؤْمِناتِ وَالْقانِتينَ وَالْقانِتاتِ وَالصّادِقينَ وَالصّادِقاتِ وَالصّابِرينَ وَالصّابِراتِ وَالْخاشِعينَ وَالْخاشِعاتِ وَالْمُتَصَدِّقينَ وَالْمُتَصَدِّقاتِ وَالصّائِمينَ وَالصّائِماتِ وَالْحافِظينَ فُرُوجَهُمْ وَالْحافِظاتِ وَالذّاكِرينَ اللهَ كَثيرَاً وَالذّاكِراتِ أعَدَّ الهُ لَهُمْ مَغْفِرَةً وَ أجْرَاً عَظيمَاً» (احزاب 35)
ـ قرآن مادیات را متعلق به همه میداند و حق برخورداری همگان از مواهب الهی را گوشزد میکند، مضافاً اینکه در احقاق حقوق ذاتی اختلاف طبقاتی و نسبت آمر و مأمور را دخیل نمیداند: «وَالَّذينَ يَبْتَغُونَ الْكِتابَ مِمّا مَلَكَتْ أيْمانُكُمْ فَكاتِبُوهُمْ إنْ عَلِمْتُمْ فِيهِمْ خَيْرَاً وَ آتُوهُمْ مِنْ مالِ اللهِ الَّذِي آتاكُمْ وَ لا تُكْرِهُوا فَتَياتِكُمْ عَلَي الْبِغاءِ إِنْ أرَدْنَ تَحَصُّنَاً لِتَبْتَغُوا عَرَضَ الْحَياةِ الدُّنْيا» (نور 33)
آیاتی نیز در قرآن هست که آنهایی که موقعیت اجتماعی ویژه دارند را مکلف تر میداند و آنهایی که فرو دست هستند را مستحق تخفیف، مانند:
ـ قرآن عذاب زنان پیامبر را در ارتکاب فحشا دوچندان میداند: «يا نِساءَ النَّبِيِّ مَنْ يَأتِ مِنْكُنَّ بِفاحِشَةٍ مُبَيِّنَةٍ يُضاعَفْ لَها الْعَذابُ ضِعْفَينِ» (احزاب 30)
- قرآن عذاب خدمتکاران بی بضاعت را در ارتکاب به فحشا نصف میداند: «... فَإذَا أحْصِنَّ فَإنْ أتَيْنَ بِفاحِشَةٍ فَعَلَيْهِنَّ نِصْفُ ما عَلَى الْمُحْصَناتِ مِنَ الْعَذابِ...» (نساء 25)
با توجه به آیات مذکور و البته آیاتی دیگر در قرآن، انتساب روایی تبعیضات جنسیتی، طبقاتی و نژادی از منظر قرآن محل مناقشه است و نمیتوان آیات قرآن را به همان چوب فلسفه یونانی راند که تبعیضات را عین حق و عدل میدانستند. در مقاله «نسبت حق قرآن با حقوق بشر» نشان دادهام که حداقل آیات قرآن با حقوق بشر امروزی اگر تطابق تام و تمام ندارد منافات اساسی هم ندارد و مضافاً اصلا چرا باید حقوق بشر امروزی مبنا باشد و قرآن با آن محک زده شود؟! صواب این است که هر دو به ویژگیهای حق سنجیده شوند و ما بین آنها ثنویت تک محوری برقرار نگردد.
5 ـ چرا دینی جز اسلام مقبول نیست؟
پرسش: در آیه ۸۵ سوره آل عمران چرا خداوند گفته هیچ دینی پذیرفته نمیشود مگر اسلام؟!
پاسخ: آیه 85 سوره آلعمران میفرماید: «وَمَنْ يَبْتَغِ غَيْرَ الْإسْلامِ دينًا فَلَنْ يُقْبَلَ مِنْهُ وَهُوَ فِي الْآخِرَةِ مِنَ الْخاسِرينَ». برای فهم چرایی اینکه دین مقبول نزد خدا فقط اسلام است باید به آیه پیشین آن توجه کرد که میفرماید: «قُلْ آمَنّا بِاللهِ وَما اُنْزِلَ عَلَيْنا وَما اُنْزِلَ عَلَى إبْرَاهيمَ وَإسْمَاعيلَ وَإسْحاقَ وَيَعْقوبَ وَالْأسْباطِ وَما اُوتِيَ مُوسَى وَعيسَى وَالنَّبيُّونَ مِنْ رَبِّهِمْ لا نُفَرِّقُ بَيْنَ أحَدٍ مِنْهُمْ وَنَحْنُ لَهُ مُسْلِمونَ» این آیه تأکید میکند که بین پیامبران الهی افتراقی نیست همگی مسلم بودند یعنی پندار و گفتار و رفتار پیامبران از در سلم و دوستی با خدا و هستی مخلوق او بوده است و از این رو دین آنها همگی اسلام بوده یعنی جهان بینی و روش زیستن آنها منطبق بر هدایت الهی بوده است و هر کسی هم که هدایت الهی را برنتابد و از در سلم و دوستی با خدا و هستی مخلوق او درنیاید، اعمال او مقبول درگاه الهی نبوده و در آخرت دچار نتایج ناصواب اعمال خویش خواهد شد و از زیانکاران خواهد بود.
6 ـ فرا زمانی و فرا مکانی بودن دلالت آیات قرآن
نقد: مطالبی كه درباره «فهم قرآن به روش پازل» نوشته بوديد را مطالعه كردم و در آن قسمت كه فرموده بوديد آيات و گزارههای قرآن فرازمانی و فرامكانی هستند سوال دارم. آيا اين تنها رويكرد روشنفكران دينی (منجمله خود شماست) كه تلاش میكنند تفسيری از قرآن ارائه بدهند تا فرازمانی و فرامكانی بشود يا به راستی آيات قرآن اين چنين هستند؟ بسياری بر اساس آيه ٢٨٢ سوره بقره كه در قسمتی از آن شهادت دو زن را مساوی با شهادت يك مرد در نظر گرفته معتقد هستند كه شهادت زن مساوی با نصف شهادت مرد است خوب پس اگر آيات قرآن فرازمانی و فرامكانی هستند اين گزاره در قرن ٢١ نيز بايد قابل اجرا باشد. نمیدانم ولی سالها پيش كلامی از شادروان مهندس مهدی بازرگان خواندم كه میگفت چون ما انسانها ايدهآلگرا هستيم لاجرم خدا را هم ايدهآلگرا فرض میكنيم در صورتی كه خداوند واقعيتگرا است نه ايدهآلگرا، خداوند موقعيت اجتماعی جامعه پيامبر را هم در نظر گرفته و اين واقعيتها لزوماً با واقعيتهای امروزی همسان نيستند. اينكه ما فرض كنيم آيات فرازمانی و فرامكانی هستند يعنی خداوند ايدهآلگراست. يا اينكه بگوييم احكام جزايی قرآن مثل قطع دست يا آيه محاربه (البته من تفسير جنابعالی در اين مورد را خواندهام) فرا زمانی و فرامكانی هستند حال هرچه بگوييم كه «يد» در قرآن تنها به معنی دست بكار نرفته يا واژه «قطع» معنای ديگری دارد يا به طور مثال بعضی از مراجع اجرای اينگونه احكام در زمان غيبت را جايز نميدانند، باز اين حقيقت را پنهان نمیكند كه اين احكام در زمان پيامبر اجرا ميشده است. اينكه مسلمان امروزی بخواهد قرائت ديگری ارائه كند قطعاً قابل فهم است يا به عبارتی قانونگذاران اسلامی روح آيات را درك كنند و آنها را در قالب ديگری به اجرا بگذارند صحيح است ولی اينكه بگوييم فرازمانی و فرامكانی هستند به نظرم چندان درست نيست. اينكه روح آيات را درك كنيم و در قالبهای جديدی منطبق با واقعيت اجتماعی امروز تفسير كنيم به نظرم مفيدتر خواهد بود.
پاسخ: از نظر بنده آیات قرآن همه زمانی و همه مکانی هستند چون از صفات و اسماء مطلق الهی نشأت گرفتهاند و اگر اینگونه نباشد باید و شاید که قرآن را وانهاد و نهایتاً به دید یک کتاب بشری بدان نگریست و رجحانی برای آن قائل نبود. اما من به تجربهام تاکنون بر این نظرم که قرآن الهی است و متن دقیق و خالی از تضاد و تناقض و تزاحم و تعارض نه در خود و نه با هستی. با نظر مرحوم مهندس بازرگان مبنی بر واقعیتگرا بودن خداوند موافق نیستم که خدایی خدا ایجاب میکند خدای تعالی حقیقیتگرا باشد نه واقعیتگرا. (به مقاله نسبت حق قرآن با حقوق بشر از نگارنده مراجعه کنید). اما پیش تر نگاشتهام: «به استناد آیه 282 بقره، شهادت دو زن را برابر شهادت یک مرد دانستهاند، حال آنکه قرآن چرایی نیاز به دو زن را در امر شهادت خود بیان میکند و آن اینکه اگر یکی از آن دو گمراه شد، دیگری به او یادآور شود. خوب گمراهی از چه و یادآوری چه؟ طبیعتاً و منطقاً کسی که برای شهادت حاضر میشود، در موضوع شهادت گمراه نمیشود و آن را فراموش نمیکند، بلکه گمراهی او در مورد اصول شهادت و احساسی نشدن است. زن دوم، در مقام شاهد نیست، بلکه در مقام پشتیبان زن شاهد است در یک محیط مردانه تا اگر او دچار اضطراب و احساسات شد، یک حامی به او دلگرمی و اعتماد بنفس بدهد. در صورتی که زنی دچار اضطراب و احساسات نشود، یادآوری زن دوم موضوعیت نخواهد داشت. در هر حال یک زن است که شهادت میدهد، و از این جهت شهادت زن با مرد برابر است.» و بر این نوشته پیشین خود میافزایم که آیه 282 سوره بقره در مقام شاهدگیری است نه شهادت دادن، یعنی قرآن میگوید اگر میخواهید بر امری که ممکن است بعدها محل اختلاف باشد شاهد بگیرید، دو مرد را از میان خود شاهد بگیرید و اگر دو مرد نیافتید یک مرد و دو زن که یکی یادآور دیگری باشد اگر دچار گمراهی شد. قرآن میخواهد حتی المقدور زنان را به سبب روحیاتشان درگیر مناقشات اجتماعی و حتی خانوادگی نکند و نیز اینکه زن شهادت دهنده حداقل یک هم جنس خود در کنار خود داشته باشد...
و در آخر اولاً از کجا بر شما مسلم شده است که پیامبر دست جسمانی دزدان را قطع میکرده است؟! ثانیاً «هرگاه بیان قرآنی از واقعه یا پدیدهای با بیان تاریخی آن بهم درآمیزد و آن بیان مختلط اصیل دانسته شود،