حدود ساعت ۵ بعدازظهر رئیس گمرک آمد. مردی حدود ۵۰ سال سن با قیافه سوخته عربی و با لباسهای کویتی، کوتاهقد و چاق بود. بعد از مدتی صحبت با صراحت گفت که شما نمیتوانید وارد کویت بشوید. و این دستور از جانب شخص «امیر» است. بحث ما با او بیفایده بود. تهدید و تطمیع هم اثری نداشت. اما چون امام اظهار کرده بودند که دیگر حاضر نیستند به نجف برگردند، میخواستیم که به یک ترتیبی از راه کویت خارج شویم، لذا به او پیشنهاد شد که با توجه به دستورات دولت کویت دیگر قصد ماندن در کویت را نداریم، اما اجازه بدهید که ما یکسره از مرز به فرودگاه کویت و از آنجا با اولین هواپیما که از کویت پرواز میکند، به هر کجا که باشد برویم. ولی آن را قبول نکرد. به او گفته شد که اگر نگران هستید که ما پس از ورود به شهر به جای رفتن به فرودگاه در شهر بمانیم، میتوانید ما را تحت نظر ماموران خودتان به فرودگاه ببرید. باز قبول نکرد و اصرار ما هم بیفاید ه بود.