- استاد گالیا کی بود؟
یه دختر بود
-عجب! عجب!
یه دختر ارمنی در رشت
امشب سایه دل و دماغ دارد. قبراق است و بگو بخند میکند.
- استاد وقتی این شعرو ساختید در رشت.
هم انعکاس داشت؟ أه أه ... جنایت کردم در حق این دختر! بدبخت شد طفلک! تو شهر که راه میرفت، مردم تا میدیدنش داد میزدن دیر است گالیا زود است گالیا! دیوانه شده بود بیچاره!