کیوان مسعودی
زمستان ۴۰ سال پیش، درست همزمان با انقلاب ایران، موجی گسترده از اعتصابها و اعتراضات سندیکایی کارگری در انگلستان زمینه به قدرت رسیدن شخصیتی شد که دشمن شماره یک کارگران و تا مغز استخوان مخالف سندیکاهای کارگری بود: مارگارت تاچر. در وقایع زمستان ۱۹۷۹ انگلستان چه درسی برای کارگران ایران در تابستان ۲۰۲۰ وجود دارد؟
تابستان ۲۰۲۰ ایران را میتوان بدون اما و اگر به نام جنبش کارگری نوشت. کارگران نیشکر هفتتپه ۷۰ روز است دست از کار کشیدهاند و همزمان کارگران پروژهای نفت، گاز و پتروشیمی و برق در بیش از ۲۰ پالایشگاه و نیروگاه از ۱۱ مرداد دست به اعتصاب زدهاند. معلمان و بازنشستگان، پرستاران، کارگران شهرداریها، هپکو و راهآهن نیز بارها تجمعهای اعتراضی برپا کردهاند. ابعاد، کثرت و همزمانی اعتصابها به حدی بوده که جنبش کارگری توانسته راه خودش در میان هشتگهای پرطرفدار توئیتر هم باز کند.
اوجگیری اعتراضات کارگری در تابستان ۱۳۹۹ اما برخلاف ظهور هشتگهای توئیتری امری یکشبه نیست و باید آن را در زمینه تاریخی رشد و تکثیر الگوی اعتراضات کارگری در ۱۵ سال گذشته و به ویژه در امتداد اعتراضات کارگری پاییز ۹۷ خواند و فهمید.
تبار جنبش اخیر کارگری ایران به اواخر سال ۸۳ و تشکیل نخستین سازمانهای مستقل کارگری و مشخصاً احیای سندیکای کارگران شرکت واحد اتوبوسرانی تهران و حومه برمیگردد.
نقطه عطف اعتراضات کارگری در ایران اما پاییز ۹۷ بود. در آن مقطع، دو مجتمع بزرگ صنعتی یعنی نیشکر هفتتپه و مجتمع فولاد اهواز به طور همزمان و به مدت طولانی دست به اعتصاب و اعتراض زدند. مهمتر از آن، فضای سیاسی جامعه پس از سالها تحت تأثیر مبارزه کارگران قرار گرفت. و اعتراضات کارگران پس از چند دهه توانست دوباره به صدر اخبار رسانههای جریان بیایید.
از پاییز ۹۷ تا تابستان ۹۹ اعتراضات کارگری ادامه داشته است. در این مدت، کارگران رشادتهای زیادی نشان داده و هزینههای فراوانی پرداخت کردهاند. با این همه، رشد جنبش کارگری در سالهای اخیر عمیقاً نامتوازن بوده است: از یک سو، با نرخ رو به رشد کارگری روبرو بودهایم و از سوی دیگر، با انبوه اعتراضات اما نامنسجم، پراکنده و غالباً بدون ایده روشن سیاسی.
معوقات مزدی، عدم امنیت شغلی و خصوصیسازی مهمترین مسائل کارگران در سالهای اخیر بودهاند. به دلیل هزینه بالای فعالیت مستقیم سیاسی، کنشها و اقدامات کارگری غالباً محدود به افقی اقتصادی و سندیکایی بوده است. و حتی درون چارچوب محدود «صنفی» نیز، کارگران نتوانستهاند سازمانهای سراسری ایجاد کنند. طبیعتاً، در غیاب یک برنامه و جهتگیری سیاسی پیوند ارگانیکی میان کارگران معترض و دیگر گروههای ناراضی طبقه متوسط شکل نگرفته است.
امروز اشخاص و گروههای گوناگونی از بیرون و درون جنبش کارگری در مورد خطر «سیاسی شدن» اعتراضات کارگری هشدار میدهند، تلاش میکنند اعتراضات «تشخص سیاسی» پیدا نکند، و در مسیر پیوند میان جنبش اعتراضی کارگری، جنبش زنان و دانشجویان و گروههای تحت ستم ملی و… مانع میتراشند.
موضوع این یادداشت نقد جنبش کارگری در ایران نیست، بلکه یادآوری این نکته در پرتو تاریخ است که چگونه «اقتصادمحوری سندیکایی» و «خلوص طبقاتی-کارگری» که بر روحیه اعتراضات کارگری ایران تحمیل شده، میتواند حتی سازمانیافتهترین اعتراضات کارگری را به ضد خود بدل کند و بدترین نتیجه برای کارگران را به همراه داشته باشد.
نبرد سندیکاها و دولت در بریتانیای دهه هفتاد
بیایید به ۴۰ سال پیش برگردیم، به سرزمینی که صحنه نیرومندترین جنبشها و اعتراضات کارگری در یکصد سال گذشته بوده است، انگلستان.
۴۰ سال پیش، درست همزمان با انقلاب ایران، موجی گسترده از اعتصاب و اعتراضات سندیکایی کارگری در این کشور زمینه به قدرت رسیدن شخصیتی شد که دشمن شماره یک کارگران و تا مغز استخوان ضد اتحادیهها بود: مارگارت تاچر، کسی که سندیکاها را «دشمن درونی» انگلستان میدانست
بریتانیا از آغاز دهه هفتاد میلادی شاهد نبرد مداوم میان اتحادیههای کارگری و دولتها بود.
نقطه آغاز این درگیریها که پایان خوشی برای کارگران نداشت، شوک نفتی سال ۱۹۷۳ بود.
افزایش شدید نرخ تورم در اثر شوک نفتی، دولت محافظهکار ادوارد هیث را واداشت که بودجه بخش عمومی را کاهش دهد. و همین باعث ایجاد تنش میان دولت او و اتحادیه کارگران معدن شد که معتقد بودند نرخ افزایش دستمزدها از نرخ افزایش قیمتها کمتر است.
اتحادیه ملی معدنکاران، کارگران را تشویق کرد که بیش از حداقلهای الزامآور قراردادهایشان کار نکنند— به این تاکیک فشار کارگری و صنفی در انگلیسی Work-to-rule و در فرانسه Grève du zèle گفته میشود و آن را میتوان کار حداقلی ترجمه کرد. نتیجه این فشار کارگری کاهش منابع سوخت در بریتانیا بود. در واکنش به این اقدام، دولت محدودیتهایی برای استفاده تجاری از برق را تصویب کرد که مطابق با آن، کارگران فقط ۳ روز متوالی در هفته حق استفاده از الکتریسیته برای کار را داشتند.
در حالی که تنش میان اتحادیهها و دولت بالا گرفته بود، ادوارد هیث تصمیم گرفت که انتخابات زودهنگام برگزار کند. نتیجه اما شکست محافظهکاران، پیروزی حزب کارگر و نخستوزیری هارولد ویلسون بود. –
در انتخابات سال ۱۹۷۶ نیز بار دیگر حزب کارگر برنده شد. جیمز کالاهان، نخستوزیر وقت بریتانیا، با سیاستهای ضدتورم به طور موقت توانست پشتیبانی اتحادیهها را به دست بیاورد، اما این تنها پیشپرده یکی از بزرگترین اعتصابات تاریخ بریتانیا بود: اعتصابات زمستان ۱۹۷۹ که مشهور شد به «زمستان ناخرسندی»– عبارتی برگرفته از نمایشنامه ریچارد سوم ویلیام شکسپیر.
ماجرا این طور اتفاق افتاد که دولت کالاهان برای مهار تورم تصویب کرد افزایش حقوق از سقف ۵ درصد تجاوز نکند. اتحادیهها اما به این محدودیت ۵ درصدی افزایش حقوق تن ندادند و اعتراضات و اعتصاب گستردهای را در بخشهای مختلف اقتصادی آغاز کردند که به مدت پنج ماه ادامه یافت. از کارگران معدن و پرستاران تا رفتگران و گورکنها برای اعتصاب بسیج شدند.
موج اعتصابات باعث بروز مشکلات متعددی در سراسر بریتانیا شد، از جمله کمبود مواد غذایی، قطعی مکرر برق و انباشت زباله در سطح شهرها.
برنده این تنش عمیق میان سندیکاها و حزب کارگر، کسی نبود جز مارگارت تاچر و حزب محافظهکار که توانست طبقه متوسط را علیه کارگران بسیج کند و با ۴۴ درصد آرا برنده انتخاب شود.
به قدرت رسیدن تاچر و ریگان در دو سوی اقیانوس اطلس، غالباً نقطه آغاز تثبیت و هنجارمندسازی سیاستهای نئولیبرالی معرفی میشود: مجموعه اقداماتی شامل خصوصیسازی، سرکوب مزدی، ارزانسازی و متزلزلسازی نیروی کار که به کاهش قدرت سندیکاهای کارگران منجر شدند و توازن قوای طبقاتی را به ضرر کارگران تغییر دادند.
مارگارت تاچر نه فقط با مالیهسازی اقتصاد انگلستان و انفصال بخش مالی از بخش واقعی اقتصاد، کارخانههای تولید صنعتی و استخراخ معادن را به تعطیلی کشاند و باعث بیکاری انبوه کارگران در شمال ولز، اسکاتلند و شمال انگلستان شد، بلکه قدرت سندیکاها را به ویژه در جریان شکست کارگران اعتصابی معدن در ۱۹۸۵ درهم شکست؛ همان سندیکاهایی که زمینهساز به قدرت رسیدن او بودند.
تاچر به تدریج با وضع قوانین جدید اهرم اعتصاب را از دست اتحادیهها گرفت. اعتصاب کارگران در همبستگی با همدیگر ممنوع شد و همینطور حرکت کارگران اعتصابی از یک نقطه به نقطه دیگر.
مهمتر از همه، الزام قانونی عضویت در اتحادیه برای استخدام لغو شد و با جلوگیری از واریز مستقیم حق عضویت کارگران به اتحادیه، تاجر از قدرت و توانایی مالی اتحادیهها را محدود کرد.
با پیروزی تاچر در انتخابات ۱۹۷۹، محافظهکاران به مدت ۱۸ سال در قدرت ماندند و مختصات کارگری و سیاسی این کشور را مطلقاً زیر و رو کردند.
در اواخر دهه ۷۰، تعداد اعضای اتحادیه کارگری بالغ بر ۱۲ میلیون بود، اما در اواخر دهه ۸۰ این رقم به نصف رسید. اسطوره سندیکا قدرت سیاسی است.
از بیکفایتی حزب کارگر و تیزهوشی مارگارت تاچر اگر بگذریم، بخشی از صورتحساب این شکست را باید به حساب خود سندیکاها نوشت؛ «اقتصادمحوری سندیکایی»، فقدان افق و برنامه مستقل سیاسی و «خلوص طبقاتی-کارگری» اتحادیهها باعث شد طبقه متوسط به دشمن شماره یک آنها ملحق شود.
از زمستان ۱۹۷۹ انگلستان تا تابستان ۲۰۲۰ ایران
از ۱۹۷۹ تا ۲۰۲۰ فاصله زیادی است. میان زمستان ناخرسندی کارگران انگلیسی و تابستان کارگران اعتصابی ایران نیز همین طور. تفاوتهای تعیینکننده متعددی وجود دارد، اما برخی از درسهای سیاسی هیچ وقت کهنه نمیشوند. کوتاهنگری معیشتی، سندیکالیسم اقتصادمحور، هراس از سیاسی شدن، حفظ خلوص طبقاتی کارگری (آن هم با تعریف محدود از کارگران به عنوان نیروی تولید صنعتی) به لحاظ تاریخی هیچگاه نتایج خوبی برای جنبش کارگری نداشتهاند.
امروز مطالبات و تضادهای عینی کارگران به اندازهای تلنبار شده که تشخص و تعارض سیاسی طبقه کارگر در ایران را اجتنابناپذیر کرده است.
در عین حال، گروههای زیادی در داخل و خارج کشور در کمین نشستهاند تا از اعتراضات و اعتصابات کارگری بهرهبرداری سیاسی کنند: از دانشجویان به اصطلاح عدالتخواه گرفته تا گروه سلطنتطلب فرشگرد که اخیراً در نامهای به مایک پمپئو خواستار اختصاص درآمد ناشی از فروش بنزین توقیفشده ایران به ««صندوق اعتصابات ایران» شده است.
در این بزنگاه تاریخی، مهمترین اولویت پیشٍ روی کارگران تدوین یک برنامه جامع و روشن سیاسی و تشکیل یک سازمان سراسری به دست خود آنهاست: یک برنامه سیاسی، ورای خط تحمیلی «اقتصادمحوری سندیکایی» و به دور از وسواس در حفظ «خلوص طبقاتی-کارگری» و یک سازمانمندی سراسری که پیوند روشن و ارگانیکی با طبقه متوسط فقیرشده ایران برقرار کند، در اسطوره کارخانه درجا نزند و بتواند فضای اعتراضی در مجمتعهای تولیدی را در کل شهرهای از پیش ملتهب ایران بگسترد. تنها به شرط وجود یک سازمان سراسری کارگری است که اعتصاب سراسری در ایران ممکن است.
در سالهای اخیر «تشکیل شوراهای کارگری» یگانه پیشنهاد سیاسی روشنی بوده است که خود کارگران معترض در ایران مطرح کردهاند. با این حال، بانگ تشکیل «شوراها» غالباً در معنایی صرفاً اقتصادی، معطوف به فضای تولید، و بدون وجوه سیاسیاش سر داده میشود. شورا اما میتواند استراتژی و تاکتیک، هدف و وسیله، برنامه و افق تمام اقشار و طبقات تحت ستم در ایران باشد. اگر زمستان ناخرسندی ۱۹۷۹ در بریتانیا یک درس داشته باشد، این است که چاره کار کارگران نه یک حزب سیاسی مستقل کارگران (چیزی شبیه به حزب کارگر بریتانیا در آن زمان) است و نه اتحادیههای کارگری معیشتمحور، بلکه پیشبرد شوراها تا شکلگیری یک «جنبش خودآئینی همگانی» است. جنبشی توأمان تولیدی-خدماتی-آگاهیبخش که بیاعتنا به دولت و در توازی آن در لایههای مختلف ناراضی رشد کند و تکثیر شود و نه فقط وسیله رسیدن به یک زندگی شایستهتر که خود معرف چنین شکلی از زندگی باشد.
منبع: رادیو زمانه