فرح حسان از بین دیوارهای بتنی اسرائیل برایم در میگشاید. خبرنگار است جوان و اهل غزه، از راه دور پای حرفهایش مینشینم تا مقاومت را اینبار از مرکزش روایت کنم، از غزه.
دلممیخواست همینحالا در غزه باشم، رشته تسبیح روایت مقاومتم پشت دیوارهای بتنی و حصارهای بلندی که اسرائیل دور مرز فلسطین کشیده، مانده است. شاهروایتها آنجا هستند اما طولانیترین دیوار بتنی جهان و خبیثترین ارتش دنیا فاصلهانداخته است بین ما. «فرح حسان» اما در میگشاید از بین دیوارها. فلسطینی است و در اردوگاه آوارگان غزه ساکن است. وقتی متوجه میشود ایرانی هستم یاد رقص موشکهایمان میافتد. محبتش گلوله میشود، از بزرگترین زندان روباز دنیا به نام غزه عبور میکند و مینشیند وسط قلبم:«ما ایران را دوست داریم. وقتی ایران به اسرائیل حمله کرد، ما خیلی خوشحال بودیم، مردم خیلی خوشحال بودند و بعد از دیدن این اتفاق به خیابانها ریختند.»
فکر میکنم مترجم، خیلی بد سلیقهاست که برای ترجمهی حس و حال فرح کلمه خوشحالی را انتخاب میکند! برای مردمی که اسرائیل جانهایشان، مال و خانههایشان را غصب کرده است، تماشای خفت و خواریاش حتما حسی بیشتر و بزرگتر از خوشحالی است.